کد مطلب:149868 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:270

یقین کردن حسین بن علی به شهادت خود در دست بنی امیه
غرض از وضع و تحریر این رساله، كشف یك سلسله از حقائق و اسراری است به قدر مقدور، كه در حدوث وقعه ی اسف انگیز طف [1] وجود داشته ولیكن در كتب تاریخ اسلامی و مؤلفات علماء اسلام مورد نظر دقیق نگردیده است؛ در حالی كه فهمیدن این حقائق در آشنایی به مقام ارجمند حسین بن علی (ع) بهترین هادی است. افكار انسان، بیشتر از گفتارش پدیدار است. در كتب معتبره به سند قوی وارد شده كه حسین بن علی، وقتی كه از مكه متوجه به سمت عراق گردید، نامه ها به بنی هاشم نوشت، كه نص آن چنین است «بسم الله الرحمن الرحیم. من الحسین بن علی الی بنی هاشم. اما بعد فانه من لحق بی منكم استشهد (معی خ ل) و من تخلف لم یدرك (لم یبلغ خ ل) الفتح. والسلام.» [2] و به سند دیگر از ابی جعفر باقر (ع) نص نامه چنین منقول است كه از مكه معظمه نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم. من الحسین بن علی الی


محمد بن علی و من قبله من بنی هاشم. اما بعد فان من لحق بی استشهد و من لم یلحق بی لم یدرك الفتح.» [3] در تفسیر و فهم این كلام، مدتی متردد بودم كه آیا مراد از كلمه ی «استشهد»، «استقتل» است؟ و آیا امام در وقت خروج از مكه، كشته شدن خود را در پیش چشم می دیده و یقین داشته یا نه؟ و برای فهم كلمه، در قرن اول اسلامی و استعمال آن در معنای «استقتل» شاهدی از روایات تفحص می كردم تا این كه در كتاب مقابس الانوار (ص 208، ط تبریز) تألیف فقیه جلیل شیخ ششتری، [4] به روایتی برخوردم كه در بحث رد مظالم به طور ذیل نقل می كند: «من قتل دون مظلمة فهو شهید.» [5] و در صدر همین رساله، نیز مذكور گردید كه پیغمبر اكرم گفت: «سید الشهداء عندالله عمی حمزة و رجل خرج علی امام جائر یأمره و ینهاه فقتله.» و در كتب معتبره به كلمات دیگر از حسین (ع) - كه از سوء قصد بنی امیه و عزم آنها بر كشتن او خبر می دهد - واقف گردیدم. از جعفر بن محمد الصادق (ع) روایت شده كه حسین (ع) فرمود: «و الذی نفس حسین بیده لا یهنأ بنی امیه ملكهم حتی یقتلونی.» [6] و طبری در حوادث سنه ی شصت چنین می نویسد: ابومخنف [7] .


می گوید: حسین بن علی (ع) در مكه با عبدالله بن زبیر، اول به طور نجوی صحبت كرد، بعد به حاضرین و مستمعین گفت: ابن زبیر به من می گوید: در حرم مكه اقامت كن تا من مسلمین را به طرف تو جمع كنم، آن وقت حسین (ع) فرمود: «و لئن اقتل خارجا منها بشبر احب الی من اقتل داخلا منها بشبر و ایم الله لو كنت فی جحر [8] هامة

[9] من هوام الارض الاستخرجونی حتی یقضوا فی حاجتهم.» [10] .

و به ابی هره گفت: «و ایم الله لتقتلنی الفئة الباغیة و لیلبسنهم الله ذلا شاملا و سیفا قاطعا...» [11] بنابراین، روشن می شود كه «استشهد» در كلام امام (ع) به معنای «استقتل» است، و واضح می شود كه یقین كرده بود كه بنی امیه، علی كل حال، او را خواهند كشت. پس از این، تردید رفع شده و یقین كردم كه حسین بن علی (ع) از اوضاع و پیشامد و افكار سیاسیه ی یزید و بنی امیه احساس و یقین كرده بود كه او را خواهند كشت، [12] حتی بر همعصرهای حسین (ع) نیز


سوء قصد بنی امیه درباره ی او ظاهر بود. وقتی كه از مكه متوجه عراق شد، عبدالله بن جعفر، دو پسر خود، عون و محمد، [13] به عقب او فرستاده، چنین


نوشت: «فانی أسألك بالله لما انصرفت حین تنظر فی كتابی هذا فانی مشفق علیك من هذا الوجه الذی توجهت له ان یكون فیه هلاكك و استئصال اهل بیتك و ان هلكت الیوم طفی نور الارض فانك علم المهتدین و رجاء المؤمنین و لا تعجل بالسیر فانی علی اثر كتابی. والسلام» [14] .

و ابن عمر وقتی كه حسین (ع) را وداع می كرد، گفت: «استودعك الله من قتیل.» [15] حالا باید در حوادث اوضاع عصر حسین (ع) و وضع سلطنت یزید به نظر دقیق تدبر شود كه آیا پس از یقین حسین (ع) به قصد بنی امیه، چاره ای برای بقاء و زندگی حسین (ع) در دنیا موجود بود و توسل به آن نكرد؟ و به چه سبب كشته شدن را اختیار كرد؟ بزرگان همعصر خود كه از فكر بلند و قصد ارجمند او آگاه نبودند، چاره ای برای نجات حسین (ع) از چنگال بنی امیه تصور می كردند. مثل آن كه عبدالله بن زبیر به او می گفت در مكه اقامت كند، و عبدالله بن عباس اظهار می داشت: «فان ابیت الا ان تخرج فسر الی الیمن فان بها حصونا و شعابا و هی ارض طویلة و لابیك بها شیعة و انت عن الناس فی عزلة....»

[16] و محمد بن حنفیه ابراز كرد كه: «فان رأیت ان تقیم فانك اعز من فی الحرم و امنعه... فان خفت ذلك فسر الی الیمن


او بعض نواحی البر...» [17] هر یكی را به نحوی جواب داده و در عزم خود در توجه به عرصه ی قتلگاه كربلا ثابت گردید؛ حتی پس از تأكید محمد بن حنیفه، در ترك توجه به عراق، چنین جواب داد: «اتانی رسول الله بعد ما فارقتك فقال لی یا حسین اخرج فان الله قد شاء ان یراك قتیلا.» [18] .

آن وقت محمد گفت: «فما معنی حملك هؤلاء النساء....» [19] فرمود:«ان الله قد شاء ان یراهن سبایا.» [20] از بیان امام، در جواب محم حنیفه، همین قدر معلوم می شود كه به امر الهی و قوانین جاریه ی عالم، همه ی افراد انسان باید خضوع كند. با همه ی این تصریحات و قرائن، جای شگفت است كه سید جلیل القدر، سید مرتضی، علم الهدی [21] ، با مقام ارجمند خود در علم و نزدیكی عصرش به زمان وقعه ی كربلا و میسر بودن كشف حقائق


تاریخ برای او، اختیار حسین (ع) كشته شدن خود را، در دست بنی امیه، مورد نظر علمی قرار داده و در كتاب تنزیه الانبیاء می گوید: «فان قیل ما العذر فی خروجه (ع) من مكة باهله و عیاله الی الكوفة...» [22] آن وقت جواب می دهد: «ان الامام متی غلب علی ظنه انه یصل الی حقه و القیام بما فرض الیه بضرب من الفعل وجب علیه ذلك و ان كان فیه ضرب من المشقة یتحمل مثلها.» [23] با آن مقام جلیل خود در علم، توجه به این حقیقت روشن نكرده كه حسین (ع) تصریح می كرد كه او در دست بنی امیه كشته خواهد شد، و اغلب محققین علماء شیعه این نر را رد نموده اند، و این كلام از سیصد مرتضی - قدس سره - حقیقتا عثره و لغزشی است كه دامنگریش شده. [24] .



[1] در نهضة الحسين (ص 82، ط 2، بغداد) مي نويسد: «طف اسم عام بوده و بر اراضي اي اطلاق مي شود كه مياه نهر بدانها نرسد؛ و حوالي نهر علقمي (فرعي بوده در كربلا از فرات) از شواطي آن، كه نسبت به مياه نهر در ارتفاع واقع بوده، به همين مناسبت طف ناميده، و از اين جهت كه حادثه ي حسين بن علي (ع) در حوالي نهر علقمي اتفاق افتاده، به وقعه ي طف شهرت يافته.»..

[2] اللهوف، ص 36، ط 2، صيدا؛ مثير الاحزان، ص 19، ط تهران، 1318 ه؛ بحارالانوار، ص 212، ج 10، ط 1304 ه. يعني به نام خداوند بخشاينده ي بخشايشگر. از حسين بن علي بر بني هاشم. پس از حمد و ثناي الهي، هر كس از شما بر من لاحق شود، شربت شهادت را خواهد چشيد، و هر كه تخلف ورزد، هرگز بر فتح نخواهد رسيد. و در فهم معناي «لم يبلغ الفتح»، به پايان عنوان «مقصد و مرا حسين بن علي (ع)» از همين كتاب بازگشت شود.

[3] بحارالانوار، ص 212، ج 10.

[4] فقه جليل، شيخ اسدالله ششتري، يكي از بزرگان فقهاء شيعه و در سال 1220 وفات يافته. (مؤلف).

[5] يعني كسي كه در راه دفع ستم كشته شود، شهيد به شمار است (به كتاب الوافي، ص 32، ج 9، ط 1324 ه، تأليف علامه ي فيض نيز بازگشت شود).

[6] بحارالانوار، ص 213، ج 10. يعني سوگند به خدايي كه نفس حسين در دست قدرت او است، ملك و سلطنت بر بني اميه گوارا نباشد تا مرا به قتل رسانند.

[7] ابن النديم در تأليف خود، الفهرست (ص 136، ط مصر) مي نويسد: ابومخنف، لوط بن يحيي بن سعيد بن مخنف بن سليم ازدي، ينايش مخنف، از اصحاب علي (ع) به شمار رفته و از پيغمبر نيز روايت كرده. و شيخ طوسي در الفهرست (ص 129، ط نجف) مي گويد كه پدرش از ياران علي و حسنين بوده. و فيروز آبادي (متوفاي 817 ه) در قاموس (خنف) ابومخنف را شعي قلمداد نوده. و فوت لوط، به نگارش ابن شاكر كتبي (متوفاي 764 ه) در فوات الوفيات و استاد خير الدين زركلي، معاصر، در الاعلام، در سال 158 ه بوده. ابومخنف تأليف فراوان داشته و كتابي در مقتل حسين (ع) نگاشته، وليكن كتابي كه به پيوست مجلد دهم بحار مجلسي به چاپ رسيده و بر وي منسوب شده، مقتل ابومخنف نبوده، زيرا چنانچه محدث قمي در ديباچه ي نفس المهموم نگاشته، مندرجات آن با منقولات تاريخ طبري از ابومخنف، تفاوت فاحش را داشته. مثلا چنانچه در نفس المهوم (ص 104) تصريح شده، منقول طبري راجع به خبر طرماح بن عدي با مقتل ابومخنف هيچ گونه سازش را ندارد، زيرا نوشته ي طبري بر خلاف مقتل رايج ابومخنف، اشعار كامل را دارد كه طرماح بن عدي در كربلا حاضر نبوده است. (به تاريخ طبري، ص 231 - 230، ج 6 بازگشت شود).

[8] به ضم جيم: آشيانه.

[9] مفرد هوام: حشرة: جانور كوچك.

[10] تاريخ طبري، ص 217، ج 6. يعني اگر يك وجب به بيرون مكه كشته شوم، بهتر از اين است كه يك وجب به درون حرم، مرگ دامنگيرم شود. به خدا اگر به آشيانه ي جانوري هم پناهنده شوم، البته بيرونم كرده و منويات خود را درباره ي من اجرا خواهند كرد.

[11] اللهوف، ص 39 و مثير الاحزان، ص 23، ط تهران. حاصل ترجمه: «به خدا گروه ستمكاري در كشتن من مي كوشد، و پروردگار دادخواه نيز جامه ي خواري و نابودي را بر ايشان مي پوشد.».

[12] مسيو ماربين، مورخ آلماني، در سياست حسينيه مي نويسد: «بزرگترين دليل كه حسين به قتلگاه رفت و ابدا قصد سلطنت و رياست نداشت، اين است كه حسين (ع) با آن علم و سياست و تجربه كه در عهد پدر و برادر در مقاتلت با بني اميه حاصل نموده بود، مي دانست كه با عدم موجودي اسباب خود، و آن همه اقتدار يزيد، مقاومت با او ممكن نيست. ديگر آن كه حسين (ع) بعد از پدر، پيشگويي از كشته شدن خود مي نمود، و از آن ساعتي هم كه از مدينه حركت كرد، بي پرده و به آواز بلند مي گفت: من براي كتشه شدن مي روم...، و نيز هر گاه حسين (ع) به اين قصد و اراده نبود - يعني عالما و عامدا به كشته شدن تن در نمي داد - در جمع نمودن لشكر ساعي مي گرديد، نه اين كه جماعتي هم كه همراه داشت، متفرق سازد. چون قصدي جز كشته شدن، كه مقدمه ي خيالات عالي بود، مد نظر نداشت، بزرگترين وسيله را بي كسي و مظلوميت دانسته و اختيار كرد تا مصائب وي در قلوب مؤثر واقع گردد.» و نيز مي نگارد: «با اين خيالات عاليه كه مد نظر داشت...، تا وقتي كه كشته شد، مرتكب امري نگرددي كه مجبوريت بني اميه را در دفع او ظاهر دارد، حتي با آن نفوذ كلمه كه در آن موقع داشت، و با آن اقتدار مسلم، شهري از شهرهاي اسلام را مسخر نداشت و بر حكومتي از حكومتهاي يزيد حمله ننمود. عاقبت، قبل از آن كه حركت غير مطيعانه يا سلوك بلواخواهانه از او ابراز شود، وي را در بيابان لم يزرعي محاصره كردند.».

[13] اعتماد السلطنه، در تأليف و ترجمه ي خود، خيرات حسان (ص 22، ج 2، ط 1305 ه) مي نويسد: «حضرت زينب كبري فرزندي است كه بعد از جاب سيدالشهداء متولد گشته و اول دختر اميرالمؤمنين است. پدر بزرگوارش او را به عم زاده ي او، عبدالله بن جعفر طيار، تزويج فرمودند. و چهار پسر كه علي و عون الاكبر و محمد و عباس نام داشتند و يك دختر، كه مكنات به ام كلثوم بود، از آن بطن طاهر به وجود آمد. در سفر عراق و واقعه ي كربلا، زينب كبري با برادر خود همراه بود... و دو پسر نيز از او در وقعه ي يوم الطف شربت شهادت نوشيدند: يكي عون، كه به دست عبدالله طائي كشته شد، و ديگري محمد، كه عامر بن نهش او را مقتول ساخت».

[14] طبري، ص 219، ج 6 و ارشاد مفيد، ص 229، ط تبريز، 1308 ه. ترجمه ي حاصل: «شما را به خدا قسم مي دهم كه چون اين نامه را بخوانيد، از اين راهي كه پيش گرفته ايد برگرديد و در سير نشتابيد كه هلاك تو و استيصال اهل بيت شما در اين اقدام احساس مي شود؛ و اگر خدا نكند به وجود مباركتان صدمه اي وارد گردد، نور هدايت به خاموشي گرايد، كه امروز يگانه چراغ هدايت شما هستيد، و خودم نيز عقب نامه ملحق خواهم شد.».

[15] تنزيه الانبياء، ص 179، ط تبريز، تأليف علم الهدي و تذكرة خواص الامة، ص 137، ط ايران. يعني شما شهيد را به خدا سپرده و بدرود مي گويم.

[16] تاريخ طبري، ص 217، ج 6. يعني اگر ناچاريد ك از حرم خدا بيرون رويد، پس يمن را برگزينيد، براي اين كه يمن داراي دژها و دره ها و جاي بسيار وسيعي بوده و شيعه ي پدرت نيز در آن سرزمين فراوان اند و مي توانيد كه در آن جا از مردم كناره گيريد.

[17] يعني اگر اقامت مكه اختيار كرديد، پس شما عزيز و گراميترين مردم حرم هستيد، وگرنه، پس به سوي يمن و يا بعضي از نواحي بيابان رهسپار شويد.

[18] يعني وقتي كه از شما مفارقت كردم، پيغمبر خدا را رؤيا نمودم كه فرمودند: «از مكه بيرون شو! خدا خواسته كه تو را كشته و به خون آغشته ببيند. و اين هم ناگفته نماند كه مسيو ماربين، مورخ آلماني، بيانات آن حضرت را مبتني بر دفع الوقت دانسته و جواب اقتناعي پنداشته، در سياست حسينيه مي نويسد: «چون خيالاتشان محدود و از مقاصد حسيني بي اطلاع بودند، در منع مسافرت ابرام مي كردند. آخرين جوابش به آنها اين بود: خدا چنين خواسته و جدم چنين فرموده است. و همين كه اصرار مي كردند حال كه چنين است و براي كشته شدن مي روي، زنان و بچه ها را مبر، جواب مي داد: خدا عيال مرا اسير خواسته.» علامه ي اكبر، شيخ محمد حسين آل كاشف الغطاء، پاسخ آن بزرگوار را، بر خلاف نگارش [مورخ] آلماني، از روي حقيقت دانسته، در السياسة الحسينية (ص 14 - 13) مي نويسد: «اين جواب، چنانچه خاورشناس نامبرده پنداشته، دفع الوقت و جواب اقناعي نبوده، بلكه از روي حقيقت صدور يافته... و شايد خدا و پيمبرش حسين بن علي را بدين سبب بر شهادت واداشته اند كه يزيد در اثر آن رسوا شده و چگونگي حالش نيز بر افراد توده آشكار شود...».

[19] چرا زنان را با خود مي بري؟.

[20] خدا خواسته كه ايشان را هم اسير ببيند. (راجع به نمرات 4 - 1، به كتاب اللهوف، ص 36 - 35، ط 2، صيدا، بازگشت شود.).

[21] ابوالقاسم ذوالمجدين، علي بن حسين بن موسي الموسوي، مشهور به سيد مرتضي و ملقب به علم الهدي، يكي از بزرگان علماء و رؤساء مذهب شيعه، و كتب او مورد استفاده ي علماء مي باشد، و در سال 436 وفات يافته، و تأليفش، تنزيه الانبياء، در ايران و نجف به چاپ رسيده. (مؤلف).

[22] تنزيه الانبياء، ص 178، ط تبريز، 1290 ه. يعني اگر بگوييد كه: امام به چه عذر اهل و عيال خود را از مكه به كوفه حركت داد؟...

[23] تنزيه الانبياء، ص 179، ط تبريز. حاصل ترجمه: «اگر امام را ظن قوي پيدا آيد كه مي توانيد به وسائلي حق خود را تعقيب كرده و نتيجه را دريابيد، آن وقت بر او واجب مي شود كه بر زحمات تحملي نموده و به ايفاي وظايف لازمه قيام نمايد».

[24] پوشيده نماند كه به نگارش علامه ي عاملي در معادن الجواهر (ص 342، ج 1، ط صيدا) استاد بزگوار سيد مرتضي، شيخ مفيد نيز در طي پاسخهاي مسائل عكبريه مي فرمايد: «و اما علم الحسين (ع) بان اهل الكوفة خاذلوه فلسنا نقطع علي ذلك اذ لا حجة عليه من عقل و لا سمع.» يعني اما دانستن امام اين را كه مردم كوفه خوارش مي دارند، پس ما بر آن قطع نياريم، زيرا دليلي از راه عقل و نقل در اين زمينه در دست نداريم. و در الذريعة الي تصانيف الشيعة (ص 90، ج 1) مي نويسد: «مسائل عكبريه، و يا حاجبيه، پرسشهايي بوده كه از طرف حاجب ابوالليث بن سراج به شيخ مفيد وارد گرديده، و آنها عبارت اند از 51 سؤالات كلاميه كه به آيات متشابه و احاديث مشكله راجع مي بوده، و گويا حاجب در عكبرا سكني مي گزيده، كه پرسشهاي وي به مسائل عكبري ناميده؛ و عكبرا به ضم عين و سكون كاف، در ده فرسخي بغداد واقع بوده. و اين هم ناگفته نماند كه سيد بن طاوس در اللهوف (ص 14، ط 2، صيدا) مي گويد: «والذي تحققناه ان الحسين كان عالما بما انتهت حاله اليه و كان تكليفه ما اعتمد عليه.» يعني تحقيق ما بر اين است كه حسين (ع) به سرانجام امور خود دانا بود، و تكليف وي نيز همان بود كه بر آن اعتماد نمود.